برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزان سرد است
تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را رنگ سرخ عشق می زند
در کویر قلبم ازتو برای تو می نویسم
ای کاش در طلوع نگاه چشمان تو زندگی می کردم
م مثل باران هر روز برایت شعر می سرودم
ان گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم
و به صورت مه الودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را درعبور می گذراندم
تا شاید جاده دور هنوز بوی خوب پیراهنت را وقتی از ان می گذشتی در خود داشته باشد
تا که مرهمی باشد برای دلتنگی هایم